شیوا روشنی

عضویت در خبرنامه

نوشته‌های پیشین

بیست‌ونهم‌مین روز سال

امروز روز آخر سال است. فردا صبح زود و بعد از ساعت شش سال تحویل می‌شود. داشتم توی وردپرس می‌نوشتم اما دیدم استرس دارم که نوشته‌هایم بپرند رفتم توی ورد بنویسم.

دارم به سالی که گذشت فکر می‌کنم. سالی که بیشتر از تمام عمرم دکتر رفتم و توی صف دکتر و دارو بودم. هفده جلسه ایمونوتراپی را سپری کردم؛ سه هفته‌ای یک تزریق. درمانی که ‌پی‌ام‌اس داشت.

بیشتر از شش ماهش را اینجا کم و بیش ثبت کردم و توی دفتر بیشتر؛ متعهد به خودم. کلاسی که منتظرش بودم توی زمستانش تشکیل شد_ کلاس ناداستان محمد طلوعی.

نتوانستم یوگایی که یک ماه قبل از بیماری‌ شروع کرده بودم را ادامه بدهم.

کتاب زیادی نخواندم. بیشتر از چهل سالی که گذشت گریه کردم و غر زدم و نق. دختر سربه زیر و آرام و صبور و عاقل خانواده نبودم.

قلاب انداختم به چیزهایی که برایم آرزو و هدف بشوند و انگیزه زندگی؛ نوشتن و مهارت جدیدی که قراراست منبع درآمدم بشود( نمی‌گویم چه کاری چون فکر می‌کنم تا قبل از انجامش و به نتیجه رسیدنش بگویم روند پیشرفتم متوقف می‌شود).

با آدم‌های زیادی معاشرت نکردم فقط دوستان نزدیکم. دلم معاشرت می‌خواست اما حوصله‌ی درستی برای وقت گذراندن با  آدم‌ها نداشتم. با همین آدم‌های نزدیک هم که می‌نشستم زود خسته می‌شدم و دوست داشتم هر چه زودتر جمع را ترک کنم و غرغرم اطرافیانم را اذیت می‌کرد.

رابطه‌ام با و محکم‌تر شده؛ فهمیده‌ام برای بودن توی رابطه باید منعطف باشم و توی چالش‌ها بمانم و حلشان کنم و بالا بیایم نه اینکه پا به فرار بگذارم یا صورت مسئله را پاک کنم یا بگویم همینم که هستم تو خودت را اصلاح کن.

امیدوارتر؟ نه راستش. همچنان از این لحاظ ته دره نمودار هستم.

یکی از موهبت‌های سالی که گذشت جلسات رواندرمانی گروهی بانک گیسو بود که هرهفته با یک تهسیلگر و با بچه‌های درگیر سرطان برگزار میشد؛ توی این جسات یاد گرفتم بیشتر در مورد احساسم حرف بزنم و گوش بدهم و نخواهم به هر کسی که برایم حرف می‌زند راهکار بدهم.

جلسات روانکاوی را شروع کرده‌ام؛ این هم محبتی بود که در حق خودم کردم. امیدوارم توی سال جدید هم به هر قیمتی که شده ادامه‌اش بدهم؛ نه اینکه به خاطر هزینه یا دلخوری از روانکاو کنارش بگذارم.

ساعت زندگی‌ام راه افتاده؟ عقربه‌های ساعت شمارش بله اما دقیقه‌شمار و ثانیه‌شمارش نه. این یعنی راه افتاده و کند راه افتاده. جوری که گاهی وقتها فکر می‌کنم که اصلا راه نیفتاده. چکار باید انجام بدهم؟ هیچ. باید به خودم فرصت بدهم و صبور باشم. عجله کاری را درست نمی‌کند. همینکه فکر می‌کنم باید راه می‌افتاده و نیفتاده شعله‌ی عذاب وجدانم را روشن نکند. این درست نیست. روانکاوم بهم گفته باید به خودم فرصت بدهم. فرصت بدهم.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *