شیوا روشنی

عضویت در خبرنامه

نوشته‌های پیشین

از هر دری حرف زدم

خیلی وقت است که این گوشه اتاق پای سیستم ننشسته‌ام و ننوشته‌ام. عوامل زیادی بانی این ننوشتن بوده‌اند. یکی یادگیری مهارت جدید که زمانم را می‌بلعد چون می‌خواهد که به همین زودی‌ها به پول برسد، یکی کارهای درمان که صبح‌ها است، یکی سفری که لپ‌تاپ را نبردم، یکی معاشرت با دوستانم بیرون از خانه و آخری که پررنگ‌ترین است بی‌حوصلگی‌ام از زندگی.

موسیقی را پلی می‌کنم از توی یوتیوب؛ یک موسیقی زنده. می‌خواهم همین نیم ساعت را بنویسم؛ از هر دری. وقتی اینجا می‌نویسم و یا با قلم می‌نویسم خیلی راحت و رها هستم اما وقتی می‌روم که چالش هر روز وبلاگ را تیک بزنم و صفحه وردپرس را باز می‌کنم کلماتم پخش می‌شوند. انگار صفحه وردپرس می‌شود دستی که توی هوا می‌چرخد تا کلمات را پراکنده کند. نمی‌توانم حرفی که می‌خواهم را بزنم و یا منظورم را درست‌حسابی برسانم، چون فکر می‌کنم وقت نیست یا کم‌حوصله‌ام و از بازنویسی فراری.

موسیقی دارد پخش می‌شود. نمی‌دانم باید خاموشش کنم یا بگذارم که همچنان توی گوشم و روی کیبورد پخش شود.

امروز قرار است برای وبلاگ دو تا یادداشت سرهم کنم و تیک چالش یوگا را بزنم. باید یک جستار بخوانم و برنامه‌ریزی کنم که هر روز یک مبحث یا کتاب را بخوانم. قهوه‌ام تمام نشده دارم با صدای بلند می‌نویسم. بله با صدای خودم می‌نویسم و با صدای بلند.

از هفته آینده کلاس محمد طلوعی تشکیل شروع می‌شود و این هفته جمعه جلسه دوم دورهمی خواندن کتاب ادبیات من است. دوست دارم این کتاب را بخوانم و کتاب سواد روایت را. دوست دارم تمام کتاب‌های جستارم را قورت بدهم. دوست دارم این سایت جدیدی را که پیدا کرده‌ام را هم قورت بدهم؛ تکه‌تکه و بدون جویدن و از سر لذت. مگر این کارها حوصله‌‌ی سرریزم را جمع کند. دوست دارم گوشه‌ای از سایتم از ناداستان بنویسم. چیزهایی که یاد می‌گیرم و چیزهایی که می‌خوانم یا موقع نوشتن تجربه می‌کنم. برای خودم بنویسم.

همچنان هنگ‌درام در پس‌زمینه دارد صدا می‌دهد. دلم یک قهوه دیگر می‌خواهد، همیشه قهوه اول تمام نشده دلم دومی را می‌خواهد. دلم مامان را می‌خواهد و دلم نوشتن زیاد می‌خواهد. دلم معاشرت با آدم‌ها را می‌خواهد. دلم دیدن تفاوت آدم‌ها را می‌خواهد. دلم دیدن می‌خواهد دیدن و شنیدن.

دلم زندگی می‌خواهد.

دوست دارم تا حوالی ساعت ده بنویسم. باید ببینم چه حرفی می‌خواهم ثبت شود که اگر روزی برگشتم به تاریخ ثبتش و خواندمش دوباره همان احساس را تجربه می‌کنم. ساعتم باتری دارد و روی دستم است هنوز عادت نکرده‌ام که به ساعت نگاه کنم، اما هست. انگشتر نمی‌توانم دست چپم کنم گیر می‌کند.

آنقدر ننوشته‌ام که دارم از هر دری حرف می‌زنم و حرفم‌های تلمبار شده را بیرون می‌ریزم. زمان فعل‌ها را پس و پیش می‌کنم. باید بروم و زمان فعل‌ها را از جزوه‌های رامین آموخته دوباره بخوانم.

دوست دارم در مورد چه چیزی بنویسم؟ دوست دارم در مورد نوشتن بنویسم یا زندگی یا ترکیب هر دو. دوست دارم چه احساسی و چه تجربه‌ای را ثبت کنم؟! خوب و بدی وجود ندارد. می‌خواهم زندگی‌ام را ثبت کنم. ریز و درشتش را. نه اینکه قلاب بندازم و یکی را بردارم و یکی را زیر فرش کنم و یا پاره کنم یا قورتش بدهم و آنهایی که ظاهر خوبی دارند را ثبت کنم و ادعا کنم که دارم زندگی‌ام را ثبت می‌کنم. این کار یعنی ویترینی را خودم بر اساس اراده خودم تزیین کرده‌ام و در معرض دید گذاشته‌ام. اما آن ویترین نه من است و نه تجربه‌هام و نه زندگی‌ام. دوست دارم بتوانم خودافشایی بیشتری توی نوشته‌هام داشته باشم. دوست دارم همانقدر از چیزهایی که دوست دارم باشم و خوب به نظر می رسند حرف می‌زنم از چیزهایی که هستم و بد به نظر می‌رسند و باید برای اصلاحشان یا حلشان کاری کنم هم بگویم.

دارم به تولید محتوا فکر می‌کنم. اینکه به کسی بگوییم چکار کند و چکار نکند در حالیکه خودم هنوز درگیر انجام آن هستم و موفق به انجام نشده‌ام راحت‌ترین کار است. حرف‌زدن راحت است و عمل‌کردن سخت. من اگر روزی چیزی اینجا بنویسم فقط برای این است که هر وقت خودم جایی گیر کردم بیایم و ازش استفاده کنم؛ آرشیوی برای خودم. حالا اگر کسی پیدا شد و توانست ازش استفاده کند که خوشحال می‌شوم.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *