معاشرت با اکواریوم‌نویس

امروز جستار آکواریوم از مجموعه جستار لنگرگاهی در شن روان نوشته‌ی اکساندر همن را خواندم و ستون‌نویسی کردم. چیزهایی که از دوره‌های روایت‌نویسی و کتاب‌های آموزشی یاد گرفته بودم را توی متن پیدا کردم و مرور کردم. اینکه چطور جستار را پیش برده است. این جستار را دوست داشتم که کالبد شکافی‌اش کردم. یک جستار […]

لقمه آخر زندگی

به لقمه آخر صبحانه‌ام رسیده‌ام. یکی از تخم‌مرغ‌هام موقع پختن شکسته و این یعنی عیش‌و‌نوش صبح‌ام مکدر شده است. موقع خوردن صبحانه می‌نشینم روی اوپن اشپزخانه، به صندلی و میز اعتقادی ندارم. لقمه نون تافتون را پهن می‌کنم روی سفره، تخم‌مرغ را رویش می‌گذارم و کمی نمک. فلفل سیاه و سفید را روی نانو تخم‌مرغ […]

جنگ هم زندگی است

من در حال جنگ هستم. زندگی در جنگ یا جنگ در زندگی. نمی‌دانم. البته که سلول‌های سرطانی آتش‌بس اعلام کرده‌اند اما در حالت آماده‌باش هستم. نمی‌دانم شاید تا پنج سال آینده یا تا آخر عمر. همین که نمی‌دانم تا کی باید در حالت آماده‌باش باشم فرسوده‌ام خواهد کرد. نمی‌کند؟! این سوال‌ها امروز ذهنم را درگیر […]

حرف‌زدن به‌وقت غمباد

دو روز است یادداشتی اینجا ننوشته‌ام. چرا؟ چون سرما خورده‌ام. هوا سرد شده، خانه‌ام سرد است و من باید لباس گرم بپوشم اما نمی‌توانم گرما را تحمل کنم. دست‌برقضا شناسنامه و کارت ملی‌ام را هم بابا گم کرده. رفته بوده دنبال کارهای اداری و اینکه وقت اکو برایم باز کند نمی‌دانم کجا و چطور گمشان […]