شیوا روشنی

عضویت در خبرنامه

نوشته‌های پیشین

با ملاقه‌ آب جوش فاشیست‌ها را بسوزانم

دو روز است که اوضاع تحت‌کنترل است؛ فکر می‌کنم از اثرات دوز درست داروی ضداسترس باشد. چطور فهمیدم آرام شده‌ام اینکه چند صفحه پشت هم کتاب تکراری خواندم، اینکه بین کلمه‌ها گریه نکردم، دلم مردن نخواست، دلم هیچ‌کاری انجام‌ندادن نخواست، هر چه خواندم لذت بردم و فکر نکردم کم است، این یعنی اوضاع تحت کنترل است.

ملاقه آبم همین چند صفحه کتاب است که هر بار می‌توانم بیشترش کنم؛ نشد هم که تعداد صفحات ثابت بماند. در جنگ جهانی دوم وقتی لنین‌گراد در محاصر بود اتفاقات عجیبی افتاد. یک از روایت‌ها قصه پیرزنی بود که هر روز پنجره‌اش را باز می‌کرده و با ملاقه آب توی خیابان می‌ریخته و هر بار آب را دورتر می‌ریخته است. وقتی از او پرسیدند ماجرای این ملاقه چیست گفته بود: اگر فاشیست‌ها به شهر نفوذ کنند  آنها را با آب جوش می‌سوزاند. گفته بود که پیر است و کار دیگری نمی‌تواند انجام بدهد و در حال تمرین این کار است.

پیرزن متناسب با توانش شیوه مبارزه‌اش را و سلاحش را انتخاب کرده بود. انتخاب کرده‌بود کاری غیر مردن انجام بدهد یا بهتر بگویم قبل از مردن کاری انجام بدهد.

به ملاقه‌ام این روزها فکر می‌کنم. چه کارهایی در حد توانم است؟ چند صفحه کتاب بخوانم، رویا ببافم و با ته صدایی که از گلویم بیرون می‌آید آواز بخوانم برای موسیقی که این روزها زندگی دارد می‌نوازد.

مردن کار ساده‌ای است باید کار دیگری انجام بدهم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *