کلمه‌ها ذربین می‌شوند

امروز ساعت شش صبح ساعتم بیدارم کرد تا روتین صبحگاهی‌ام را انجام بدهم؛ صفحات صبحگاهی، دوش، صبحانه‌ و روتین پوستی. ویدئوی آموزشی دیدم و مهارت جدید را تمرین کردم. حوالی ظهر است و اضطراب مردابی شده که قورتم داده؛ با سرگرم‌کردن خودم به کاری کوچک می‌خواهم از این شرایط بیرون بزنم اما این کارم بیشتر شبیه دست‌وپا زدن است و بی‌ثمر. حتی باعث می‌شود بیشتر فرو بروم، انگار گِل‌های مرداب را برمی‌دارم و روی سروصورتم می‌مالم. چرا فکر می‌کنم که نمی‌توانم؟ چرا همیشه میانه کاری که با ممارست در حال یادگیری‌اش هستم یکهو از انگیزه و امید خالی می‌شوم؟ چرا فکر می‌کنم از پس کار برنمی‌آیم؟ می‌خواهم روی پای خودم باایستم. احساس می‌کنم علاوه بر اینکه به اطرافیانم کمک نمی‌کنم بارم هم روی دوششان گذاشته‌ام. دوست دارم شرایط را تغییر بدهم اما واقعا با این شرایط جسمی کار زیادی نمی‌توانم انجام بدهم. به اولویت‌های زندگی‌ام فکر می‌کنم.

در حال حاضر چه کارها و چه آدم‌هایی حالم را خوب می‌کنند!؟

به چه چیزهای برای زنده‌ماندن نیاز دارم؟

چه کارهایی هستند که با سرگرم‌بودن با آنها گذر لحظه‌ها را متوجه نمی‌شوم اما فعلا نمی‌‌توانم ازشان پولی به جیب بزنم؟

چه کارهایی هستند که کسالت‌بار هستند اما در آنها مهارتی دارم و می‌توانم به بار نشستن‌شان امیدوار باشم؟

همین مهارت جدید که با ترس و تردید قبل از بیماری شروع کردم و هفت ماه از یادگیری دور ماندم جزء کدام دسته می‌شود؟ حین انجامش خسته که می‌شوم می‌گویم این بار هم نمی‌شود. در حالی که خسته شده‌ام و فقط باید جایی اطراق کنم، خستگی در کنم و بعد حرکت کنم نه اینکه کلا کار را کنار بگذارم.

دو هفته‌ای می‌شود که خواب عصرانه دارم. این برای من دستاورد بزرگی است.

این یعنی فاصله بین گرگرفتگی‌ها بیشتر شده و امانم می‌دهند که بخوابم.

احتمالا امسال را اثاث‌کشی نداریم. دوست دارم گفتن کافی نیست می‌گویم قصد می‌کنم که سال آینده توی تعیین محله‌ی خانه مشارکت مالی داشته باشم. تمام تلاشم را می‌کنم.

امروز که کار مفید کردم خوبم. همین که امروز را فقط بر اساس یک استراتژی کار کرده‌ام را دوست دارم.

از خودم راضی‌ام.  کار خوبی کرده‌ام. امروز همزمان هم فوروارد تست گرفته‌ام و هم بک‌تست. اول کار فوروارد تست خوب پیش رفت اما چون حواسم پی دو کار بود برآیند صبح را از دست دادم.

یک بار دیگر اینجا می‌نویسم، اینکه یک استراتژی را یاد بگیرم و همان را فقط همان را بک‌تست و فوروارد تست بگیرم نور علی نور است.

چقدر نوشتن خوب است نوشتن از موقعیت. اینکه آدم می‌تواند شرایطی که در آن قرار گرفته را شرح بدهد و آنها را با کلمه تصویر کند. کلمه‌ها می‌شوند خطوط. می‌شوند رنگ. گاهی قبل از نوشتن طوری فکر می‌‌کنم و بعد از نوشتن جوری دیگر. انگار نوشتن دید و برداشتی متفاوت از شرایطم می‌دهد.

این دستاورد بزرگ نوشتن نیست پس چیست؟

وضوح موقعیتی که در آن قرار گرفته‌ام یک از دستاوردهای نوشتن است. گاهی ذربین می‌اندازد روی احساسی، فکری و آدمی. عدسی با فاصله کانونی متغیر. این فاصله کانونی را جزییاتی که کلمه می‌کنم یا نمی‌کنم کلیاتی که کلمه می‌کنم یا نمی‌کنم تغییر می‌دهند.

پیش می‌آید نمی‌دانم کجا قرار گرفته‌ام و با شرایط موجود چه کنم. موقعیت که با نوشتن وضوح پیدا می‌کند احساس گمگشتگی ندارم. احساس سردرگمی نمی‌کنم چون تا حدودی می‌دانم کجا هستم و دارم چکار می‌کنم. قبل از نوشتن می‌دانم کجا می‌خواهم بروم اما فکر می‌کنم گم شده‌ام و راه به جایی نمی‌برم. با این شرایط به مقصد نمی‌رسم. نمی‌شود که بشود. اما بعد از نوشتن می‌بینم کجا هستم و چه امکاناتی دارم برای ادامه‌دادن، دورنمایی از هدف را هم حتی می‌بینم.

این اگر دستاورد نوشتن نیست پس چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *