شیوا روشنی

عضویت در خبرنامه

نوشته‌های پیشین

آبان ۲۸, ۱۴۰۲ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

دیشب با م دوستم تلفنی حرف زدیم؛ از بیماری و چالش‌هاش گفتیم و احساس‌هایی که داریم و مدام تغییر می‌کنند. از استیصال و تجربه‌هایمان گفتیم و بغض کردیم و گریه سر دادیم؛ ناامید شدیم و در آخر مکالمه خندیدیم و امیدوار از ملاقه‌ی آب جوش پیرزن حرف زدیم. توی حرف‌هام یاد زلزله سال 96 تهران افتادم. ساعت از دوازه گذشته بود و من در حال مراقبه با سنگ چاکرای قلب بودم که صدای بهم‌خوردن آهن‌ها و لرزیدن زمین مرا پرت کرد سمت در که بروم و خانواده….