بارقهی..
بابا الان اتاق عمل است. چند ساعتی معطل شده تا برای عمل ببرندش. یاد خودم افتادم، برای جراحی اول زیاد معطل نشدم اما برای دومی از هفت صبح تا ساعت یکونیم تو بخش راه میرفتم. گرسنه بودم و عصبی. بخاطر قهوهی نخورده و بیخوابی دیشب سردرد داشتم. اینها همه بود چند باری هم گریه کردم. […]