_ خستهام.
+ پرتقال یا خیار؟ کدوم رو دوست داری پوست بِکنی؟
_ پرتقال و عطر پوستش رو ترجیح میدم به خیار. هیچی سر جاش نیست. میگن زندگی کنید اما چطور؟!
+ چرا؟ خیار به این دلبری؟ چی قراره کجا باشه که سر جاش نیست؟
_ عطر خیار رو که میشنوفم سردم میشه. اونم تو زمستون. اونم با این حالم. پروژهام که پیش نمیره. قصهای که نیمهکاره رها کردم و پولی که توی کیف پولم نیست. مدرک زبانی که گرفتم و به کارم نمیاد؛ اون مدرک بینالملی یوگا رو که اون همه پول دادم بماند.
+ باش پس خیار سهم من که عطر و طعمش برام یه وعده غذاییه. خوب؟
_ دیدی وقتی پرتقال پوست میگیری یه قطرههایی از پوستش توی هوا پخش میشه؟ عطرش کار همون قطرههاسهااا!! خوب به جمالت..
+ تا حالا دقت نکرده بودم. پس تو پوست بکن من میبینم این بار. سر جاشون کجاست؟
_ تو چرا خیار رو دوست داری؟ پروژهام که باید تمام میشد. قصهای که الان باید مجوزش رو گرفته بود و رفته بود برای چاپ. پول کلانی که الان باید از کیفم سرازیر شده بود. مدرک زبانی که .. جاش رو نمیدونم چون خیلی وقته از رفتن صرفهنظر کردم و مدرک مربیگری که الان باید توی سالن باشگاهم آویزون بود.
+ برای من پوست کندن خیار و عطرش چیزی شبیه گوش دادن به سمفونی پنجمه. حتی بیشتر. وقتی که نمک میپاشم و نمک روی سطحش آب میندازه برای من خود سیر شدنه. تا حالا با تماشا و عطر چیزی سیر شدی که نیاز به غذا نداشته باشی؟ خوب جای اینارو گفتی جای تو کجاست؟
_ منم این بار دقت میکنم ببینم میشه سیر شد یا نه. قله فتح کردنها رو تموم کردم اما نمیدونم چرا توی جاده فرود نیفتادم. شاید زندگی کردن اونجاست من نمیدونم.
+ چه خوبن قطرههای عطر پرتقال … خوب توی اون جاده هم افتادی بعدش؟
_ حالا که خیار رو پوست کندی اون پنجره رو ببند سوز میاد. بعدش شروع نقشههایی برای فتح قلههای جدید. فراز و فرود.
+ از عطرش میشه فهیمد پرتقالش ترشه. به نظرت زندگی یعنی چی؟ اون نقشههایی که میکشی یا اون قلهای که رسیدی؟
_ به چی نگاه میکنی محو خیار شدی؟ نمیدونم.. اگه میدونستم الان قرار داشتم. تو زندگی کردن رو چی میدونی؟
+ سمفونی که خودم الان توش ایستادم. ببین نمک روش آب انداخت؟! این روزها بیشتر از هر زمانی دارم ایستادن توی سمفونیهایی که توی هر لحظه خلق میکنم یا در موقعیتش قرار میگیرم رو زندگی میکنم. یه تیکه پرتقال بده ببینم درست حدس زدم ترشه؟ سردت شد؟
_ یه تیکه خیار بده به من ولی من به تو پرتقال نمیدم چون میخوام تا آخر پوست کندنش وعده ناهارم کامل شه و لباسش کنم برای سرمایی که تو با پوست خیار راه انداختی.
+ نه بابا! تو هم بلدیها خودت خبر نداشتی..