کلمه‌هایم آینه‌اند

قبل از نقطه‌ویرگول شدنم PMS داشتم؛ قبل از پریودی، حالا ندارمش. مدل جدیدش را دارم. از کی؟ تاریخ شیمی درمانی‌ها بیست‌ویک روز باهم فاصله داشتند و من چند روز قبل از شیمی‌درمانی PMS میشدم. عصبی و مضطرب و گریان. شیمی‌درمانی‌ها تمام شده و یکی از درمان‌هایم با همین بیست و یک روز ادامه دارد و من چند روز قبل از ترزیق له‌ام. این که گفتم هست و داروهایی که مصرف می‌کنم نوسان خلق به بار می‌آورند؛ تمام روزهای ماه را؛ یعنی تمرکز هیچ کاری را ندارم، حوصله حرف زدن و معاشرت را ندارم و دوست ندارم هیچ کاری انجام بدهم؛ عاطل و باطل. اما مشکل اینجاست که همین بیکاری هم عذاب‌وجدانم را سروی می‌کند بلند که شاخه‌هایش توی چشم وچالم می‌رود.

تنها کاری که کمی فقط کمی از غلظت PMS کم می‌کند نوشتن از همین حس‌وحال است و لبخند روی آینه. می‌نویسم چه حالی دارم؛ آن وقت کلمات آینه می‌شوند که خودم را ببینم. خوب که غرغر حالم را توی آینه با جزئیات دیدم حواسم می‌رود به بکگراندم. میزکارم، خودکارهای خوش قلقم، کتابخانه‌‌ی دلربایم، سایه‌ی کسانی که پناهمند و خود آینه. دستی به آینه می‌کشم و توی گوشش می‌گویم:”قدرتو می‌دونم و سعی می‌کنم حداقل یک بار در روز با تو چشم‌تو‌چشم بشم که یادم نره جادوی نوشتن رو و تمام چیزهایی که تو زندگی دارم و نشونم میدی. اگر تو نبودی شاید خیلی دیرتر خودم و بکگراندم رو می‌دیدم شاید هم هیچ‌وقت نمی‌‌دیدم.”

آینه‌ام را می‌کارم توی وبلاگم و اینجا تا شاید به کار کسی بیاید؛ کسی با روبروی آینه‌ام ایستادن خودش را و داشته‌هایش را ببیند؛ چیزهایی که شاید به آنها توجه نمی‌کرده، نمی‌دیده و برای لحظه‌ای لبخند بزند. لبخندش روی آینه‌ام می‌ماند و من می‌بینمش.

خوب نیست که چیزی هست که کمی درد را کمرنگ‌تر می‌کند!؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *