_ به چه فکر میکنی؟
_ دارم به موسیقی متن فیلمها فکر میکنم. اول فیلمها ساخته میشوند و بعد موسیقی متن آنها؟ یا همزمان ساخته میشوند؟ در مورد زندگی اول کدام اول بعد کدام؟
_ موسیقی متن زندگی؟ ایده جالبی است.
_ اوهوم.
_خود زندگی مگر موسیقی نیست؟
_نه. البته از نظر من.
_ پس بگو موسیقی متن زندگی را چه کسی میسازد؟ چه کسی بازیگرها و اتفاقها را انتخاب و کارگردانی میکند؟
_ فکر میکنم ما هر کدام موسیقی متن زندگیمان را خودمان میسازیم. وقتی به گوش هستی میرسد متناسب با موسیقی ما ابزار، کارگردان، بازیگر و فیلمنامه تحویلمان میدهد. ترکیب اینها میشود زندگی.
_عجب! به این فکر کردهای که دوست داری چه موسیقی را بزنی؟ یا ساز غالب موسیقی زندگیات چه باشد؟ خواننده چی؟ میخواهی که باشد؟
_ من برای هر صحنه یک ساز غالب انتخاب میکنم تا تعادل برقرارکنم و البته زیبایی. تمام صحنهها برای زندگی نیاز است. گاهی وقتها هیچ موسیقی نمیخواهم. در سکوت. زندگی اسمش با خودش است. زندگی! اول پیانو. پیانو یکی از سازهای غالب است.
_ پیانو چرا؟ و چه موقع؟
_ همانطور که نتها رفیق دکمههای سیاه وسفید پیانو هستند میتوانند رفیق دکمههای سیاه و سفید زندگی هم شوند. وقتی میخواهم اتفاقات خوش و ناخوش کنار هم باشد پیانو را انتخاب میکنم. گاهی ویولون و ویولنسل.
_ ویوها چرا؟
_ وقتی اتفاقات کشدار و بدون پایان طلب میکنم.
_اما نتها بالاخره تغییر میکنند. نمیکنند؟
_ اوهومم! سنتوور یا قانون هم سوژه خوبی هستند.
_ صدای آنها چه چیزی را طلب میکند؟
_ اتفاقاتی که لحظهبهلحظه را پشت هم قورت میدهند. انگار زندگی میافتد روی دور تند. ساعتهایی که فقط عقربه ثانیهشمار دارند. اوه اوه دف. دف را هم میگذارم برای وقتی که میخواهم سماع کنم و بِکَنم از روح و تنم هر چیزی را که نمیخواهم. اما سازهای کوبهای..
_ چرا میخندی!؟
_ برای سفارش آتش.
_آتش؟
_ اوهوم. برای رقصیدنها و حرفزدنها و تصمیمگیریهای مهم؛ به سبک اجدادم برای دورهمیها و آیین خاص.
_ چه خوب منویی است موسیقی متن زندگی. با نواختن هر قطعه و انتخاب ساز مناسبش به پیشواز اتفاق و آدمها میروم.
_ الان، همین لحظه ساز غالبش چیست!؟
_ سکوت. نشستهام روی پرده دیافراگمم و با هر نفس بالا و پایین میروم.