ماشین تحلیلم همیشه روشن است؛ یعنی باید روشن باشد تا قبل از گیرکردن در منگنههای زندگی آلارم بدهد. درست عین ماشین تحریر پشت هم جمله تایپ میکند و ایدهپردازی. البته اقرار میکنم که همیشه هم درست پیشبینی نمیکند. گاهی وقتها زیادی و با سرعت بالا کار میکند تا جاییکه از آن دود بلند میشود؛ اول سروصدا و بعد دود. این دود گاهی آنقدر زیاد است که چشموچالم را میسوزاند. زمان میبرد تا به زندگی برگردم؛ که قرمزی و سوزشش تمام شود. وقتی در مخمصه ماشین تحلیل گیر میافتم اول باید ماشین را خاموش کنم و بعد به چشموچال دود گرفتهام رسیدگی کنم_ کلی زمان برد تا یاد گرفتم اینطور موقعها چکار کنم.
این دود گاهی آنقدر زیاد است که اصلا دکمه خاموش را با چشمهای دود گرفته نمیتوانم پیدا کنم؛ اینطور موقعها دلم میخواهد تا جایی که دستم میرسد این ماشین را پرت کنم. اما نه، به این ماشین نیاز دارم. ماشین تحلیل واقعا هدفی جز حفظ من در مقابل چالشهای غیرمنتظره ندارد اما حالا فهمیدهام با بیتوجهی من است که به خودش و من لطمه میزند.
آخرین و کاربردیترین راهکار برای مقابله با ماشین تحلیل دودکنِ سرعتدار در چالشها: لازم نیست آن را از برق بکشم. دستم را زیر چانه میزنم و به سروصدایش نگاه میکنم. چون اول با سرو صدا شروع میکند. توجه نکنم به دودکردن ختم میشود. آنقدر روی ماجرا جولان میدهد که پایانی ناخوش رقم میزند. عدم توجه من است که باعث میشود به خودش و به چشموچالم آسیب بزند.
وقتی مرکز توجه من میشود جالب است؛ اول به روی خودش نمیآورد که این منم با سروصدایم مخل زندگی کسی شدهام. کمی که زمان میبرد متوجه میشود جدی حواسم فقط حول خودش است. چشمتوچشم میشود؛ رخبهرخ. لازم است این توجه از سر خشم و استیصال نباشد. که اگر باشد متوجه میشود و دست از کارش نمیکشد. با سرعت هرچه تمامتر ادامه میدهد آن هم با پوزخند معنادارش. اگر نگاهم از سر مهر و شفقت باشد حالم را از لبخندم میگیرد و آرامآرام لبخند من میشود ریتم کارکردنش. البته این اعتماد کردنش به لبخند من هم زمان برده است.
خیالم که از سروصدا و دود راحت میشود میروم سراغ ماجرایی که این معرکه را به پا کرده است. صدای ماشین تحلیل که نباشد صدای قلبم را میشنوم و میدانم ماجرا باید از کدام مسیر سردربیاورد.
و تمام…
به همین سادگی. البته بماند که خیلی هم به این سادگی نبود که قلقش دستم بیابد. توجه از سر عطوفت حال همه را سامان میدهد؛ حتی حال ماشین تحلیل را که خیلی از احساس سر درنمیآورد.
این نوشته برای تو بود ماشین تحلیل مغزم.
باشد که بدانی جایت در زندگیام جایی ویژه است که اینطور از دستاوردهای تعامل جدیدمان حرف میزنم. البته حق داری گاهی چون حواسم از حضورت پرت میشود اما این دلیل کماهمیت بودن نقشت در زندگی من نیست. نمیدانم با خودم فکر میکنم شاید گاهی لازم است دود و دم به پا کنی برای تلنگر زدن به من؛ که یادم بیاید موهبتی دارم و گاهی آنرا مورد بیمهری قرار میدهم.