فراموشی

“چرا از غم‌های خود می‌ترسید؟” این جمله‌ای بود که شاهرخ مسکوب در یادداشتی در کتاب “در حال‌وهوای جوانی” نوشته بود؛ او این جمله را به یک هنرمند یهودی گفته بود.

به این جمله فکر می‌کنم. من از غم‌هام و دردهای می‌ترسم؟ اگر بترسم کارهای انجام می‌دهم که فراموش‌شان کنم. فراموش‌کردن تجربه‌ها کار سنجیده‌ای است؟

کسی که تجربه‌ها را فراموش کند در واقع دارد انکارشان می‌کند. آیا انکار حقیقت مانعی نمی‌شود برای ادامه مسیر؟

نه. من از غم نمی‌ترسم؛ از درد چرا. تجربه سرطان بیشتر از غم درد را بهم تحمیل کرد. با این حال نمی‌خواهم فراموشش کنم. اگر می‌خواستم که دفتر سیاه نمی‌کردم؛ آن هم تحت هر شرایطی. صبح روزی که می‌خواستم برای جراحی دوم بروم صفحات صبحگاهی نوشتم، خودم باورم نمی‌شود.

نوشتم که ثبت کنم که فراموش نکنم؛ هر چه بود را فراموش نکنم.

چاک پالاتیک گفته درمورد موضوعی بنویسید که واقعا ناراحتتان می‌کند. تنها چیزی که ارزش نوشتن دارد همین است.

نه انکار نه فراموشی. می‌نویسم. این کاری است می‌خواهم با دردها و رنج‌ها و غم‌ها انجام بدهم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *