مرور خاطرات برایم وحشتناک است اما مرور نکردنش وحشتناکتر است. این جملهرا یکی از بازماندگان جنگ جهانی دوم گفته بود. آدمها جرات نوشتن خاطراتشان را ندارند یا شاید توان حرفزدن از افکار و احساسات برایشان ممکن نیست. همین حالایی که من دارم این متن را مینویسم بین ابروهام چین افتاد و ضربان قلبم بالا رفت.
آدمها میگویند به اندازه کافی اتفاقات انرژی از ما میگیرند اینکه دوباره بنشینیم و در موردشان بنویسم و تحلیل کنیم کار بیهودهای است. تنها اتفاقی که مرور خاطرات موقع نوشتن و حتی خواندن بعدها برایمان رقم میزند درد است و اندوه و خشم؛ چرا باید بنویسیم!؟
برای اینکه جایی ثبت کرده باشیم که چه مسیری را طی کردهایم و چه بالا پایینی را تجربه کردهایم. برای اینکه بعدها ببینیم ما توی اوج بحران نمردیم و ناتوان از پیدا کردن راهکار نبودیم. برای اینکه اگر دوباره جایی سنگی جلوی راهمان را سد کرد با خواندن خاطرات یادمان بیاید که چطور قبلن از بحرانها عبور کردهایم و حالا هم دیر یا زود راه دررو را پیدا میکنیم و میگذریم. برای اینکه شاید کسی روایتهایمان را خواند و دید که ما توانستهایم گذر کنیم او هم با راهکار مناسب خودش میتواند گذر کند و اینکه تنها خودش نیست که درگیر شدهاست.
نوشتن خاطرات باعث میشود حوادث و احساسات را مرور کنیم. گاهی نوشتن از واقعهای را بعد از تمام شدنش انجام میدهیم و گاهی همان روزهایی که درگیر هستیم. احساسات متفاوتی در هر دوحالت تجربه میکنیم. این بیان احساسات هر چه هست هم تراپی مفیدی میتواند باشد و هم بازبینی دوباره؛ نه به خاطر اینکه مچ خودمان را بگیریم که آهای فلانی تو اینجا دست تصمیم نگرفتهای، نه. بازبینی چیزی شبیه فیلم سینمایی که فقط ببینیم که چه از سر گذراندهایم. خاطرات روایتی حادت شده است که میشود آن را درست شبیه فیلم تماشا کرد و با علم به اینکه واقع شده است در آن غرق شد؛ برای هر چند بار که میخوانیم.