غنیمت جنگی

امروز جلسه روان‌درمانی داشتیم. در مورد نوسانات خلقی حرف زدیم و ناامیدی که در مواجهه با روند درمان. اینکه چه راهکارهایی را بکار برده‌ایم تا بتوانیم این مقطع را که هرازچندگاهی ما را توی حباب بی‌زمانی می‌گذارد سرصبر از سر بگذرانیم؛ با سرعت لاک‌پشت. من اینطور موقع‌ها مدام به خودم می‌گویم این حال ماندگار نیست.. ماندگار نیست. حال کسی را دارم که توی باتلاق است و هر چه بیشتر دست‌وپا می‌زند بیشتر فرو می‌رود.

 یادگیری مهارت جدید کاری بوده که تا حدودی مرا از توی این باتلاق بیرون کشیده. البته که سخت است با این احوالات آدم بنشیند پای یادگیری چیزی تازه. کتاب‌هایی در مورد کسانی که درگیر سرطان بوده‌اند خوانده‌ام اما هیچ‌کدام به اندازه “کتاب جنگ چهره زنانه ندارد” مرا برای ادامه مسیر درمان و ادامه زندگی ترغیب نکرده است.

خیلی نمی‌توانم متمرکز کار کنم اما یادگیری یک مطلب کوچک توی همان بیست سی دقیقه کافی است که تا پایان روز سرپا باشم. همین یک خط را که نوشتم بارها خواندمش. بازنویسی حوصله می‌خواهد و تمرکز که خیلی ندارم اما با همان حداقل‌ها می‌خواهم بنویسم و سنگر را حفظ کنم. یکی از کارهایی که وقتی انجام می‌دهم احساس می‌کنم زنده‌ام همین نوشتن است. همین چند خط را که می‌نویسم و منتشر می‌کنم برایم غنیمتی است که از زندگی و روند تندش به زور می‌گیرم؛ از موقعیت‌ها و اتفاقاتی که مرا بدون هیچ خواست و اراده‌ای د آنها قرار می‌دهد. (16شهریور 1402)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *