صفحات‌صبحگاهی راحت

ساعت حوالی ده صبح است. بیدار که می‌شوم صفحات صبحگاهی را می‌نویسم. از وقتی که محاوره‌ای می‌نویسم راحت‌ترم و خیلی برای نوشتن صبح تقلا نمی‌کنم یا فرار نمی‌کنم، اصلا بدون هیچ مقاومتی سر قرارم با خودم حاضر می‌شوم. این نشانه خوبی نیست؟!

قبلا برای اینکه به زبان معیار نوشتن عادت کنم سعی می‌کردم کتابی بنویسم. اما انگار صفحات صبحگاهی اگر کتابی باشد کارکرد درست خودش را ندارد. شاید به این دلیل که آدم می‌رود توی فاز نصیحت و لباس پدر و مادر و معلمش را می‌پوشد یا از بیرون و با دید قضاوت به ماجراها آدمها و احوالاتش نگاه می‌کند. این قضاوت جایی شاید کمک‌کننده باشد جایی هم نه.

جایی اینطور از خودم سوالی پرسیدم؛ کی با خودش و توی خلوتش به زبان معیار حرف می‌زنه؟ خوب شیوا امروز را باید به خواندن کتاب جدید بگذرانی حتی اگر حالت بد بود. تو باید روز پنجم چالش هر روز یوگا را تحت هر شرایطی انجام بدهی. من انجامش می‌دهم. وقت تمیزکردن اتاق است و من تنبلی می‌کنم. دوست هم ندارم غذا درست کنم. خوشم نمی‌آید اصلا حوصله ندارم.

این جور نوشتن را چند وقتی هست کنار گذاشته‌ام. دقیق یادم نیست از چه تاریخی اما راضی‌ام. گاهی معیار می‌نویسم اما بیشتر محاوره‌ای است و جمله‌های کوتاه:

تخم‌مرغ‌های توی یخچال منتظرن آب‌پز بشن. دوش آب گرم صبح که بیشتر از هر ساعت روز فشار داره و دکمه‌های کیبورد امروز منتظرن که تو سراغشون بری. دوست هم نداشتی نرو. کارهایی که صبح برای روتین پوستی انجام میدی رفرشت می‌کنه. حالت خوب برای ادامه مسیر لازم و ضروریه. حالم رو با اینها خوب می‌کنم تا برای کارهای مهم روز خودمو آماده کنم و برای ناامیدی‎ها و عوارض دارویی که می‌‎خورم. برای جنگیدن توی میدون بزرگ و سخت زندگی به حال خوب نیاز دارم . این حال خوب رو از کجا جمع می‌کنم؟ از زرده نیم‌عسلی تخم‌مرغ و از مزه فلفل سیاه روش. تونر و ابرسان و کرم دورچشم. با عطری که روی مچ دستم می‌زنم؛ عطری که موقع پیاز خردکردن با بوی پیاز توی دماغم قاطی میشه. با دامن گل‌گلی و موهای تازه بیرون‌زده بعد از پنج ماه که از آخرین جلسه شیمی‌درمانی گذشته. آماده‌ای؟ بله .. توی روز هم برای تجدید این انرژی باید کارهایی انجام بدم. کارهایی در راسته‌ی همین کارها. همین‌ها را بهش میگن زندگی. اینها رو لابه‌لای جنگ‌ها و دویدن‌های فرسایشی زندگی می‌چپانم تا دوام بیارم. هنوز نمی‌تونم گردنبندم رو برای مدتی طولانی ببندم چون وقتی گرگرفتگی از گردنم بالا میآد و به گردنبندم می‌رسه احساس برق‌گرفتگی گردنم رو می‌سوزونه. به زودی برای این مشکل هم راهکار پیدا می‌کنم. مگر میشه خانمی گردنبند نبنده؟ نمیشه که…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *