امروز که بیدار شدم و داشتم قهوه صبحگاهیام را آماده میکردم به روال زندگیام دقیق شدم. اول روال یک روز را بررسی کردم و بعد به یک هفته رسیدم و در آخر به یک ماه.
نوشتن و خواندن. یوگا کردن و مدیتیشن. معاشرت با آدمهایی که به کار و حیطه مورد علاقهام ربط دارند.
به این فکر کردم که در طول این چند سال رانندگی نکردهام و اگر جزء کارهای روزمرهام بود و حداقل یک بار در روز رانندگی میکردم آیا امروز پیادهروی را دوست داشتم؟!
اینکه رشته کارشناسیام اگر غیر از فیزیک بود آیا به یوگا و مدیتیشن علاقهمند میشدم؟
آیا اگر شیمی و کلاه نساجی سرم نمیگذاشتم به کار ترجمه علاقهمند میشدم؟
اصلا آیا اگر رفیقترین دوستم را از دست نمیدادم باز هم حرفهای رویا که بعدها استاد معنویام شد برایم جالب میشد؟
اصلا خصلتها و اخلاقیاتم. اگر مادر و پدرم بختیاری نبودند و از شجاعت اجدادمان قصهها برایم نمیگفتند آیا همینقدر جسور و صبور بودم؟
جواب تمام سوالات بالا قطعا یک “نه” بزرگ است. آدمی دیگر بودم.
من و زندگیام برایند فرهنگ قومی و خانوادگیام و مهارتهای که دارم هستیم.