_لپتاپ و موس را روشن کردم. با کاسه انگور نشستهام که کمی بنویسم. البته که به آن دست نمیزنم چون دستم نوچ شود کیبورد را بینصیب نمیگذارم. پس فعلا مثل گولزَنَک کنارم هست تا تمام کنم. لیوان بزرگ آب نصفه است. صبحانه دوتا خرما خوردهام. امروز روز انرژیکی مهمی است. میخواهم خودم را سرگرم کنم به نوشتن و خواندن. البته که میخواهم در لحظه وصل باشم و انرژی دریافت کنم. امروز بهتر از دیروز هستم. دلم … دلم سکون میخواهد و سکوت. دلم هیچ کاری نکردن میخواهد. دلم ایستادن در لحظه و تماشا شدن میخواهد. این کلمهها یعنی ثبت کردن چیزی شبیه همان عکس گرفتن است. من همین را هم نمیخواهم. خیلی وقت است تلاشی برای ثبت لحظهها نمیکنم دوست دارم فقط باشم. چون هر طوری که ثبت میکنم چه با دوربین و چه با کلمه حقمطلب ادا نمیشود.
_دلت چه میخواهد؟
_من دلم حل شدن در زمان را میخواهد. دلم یکی شدن با لحظه را میخواهد. مطمئنم وقتی یکی شوم آن وقت است که زمان معنایش را از دست میدهد. من اینجا بیرون نشستهام و زمان را ماشینی میبینم که با سرعت میگذرد. گاهی حتی پر لباسم به گوشه ماشینش میگیرد و من را با خودش روی مسیر میکشاند. گاهی لباسم پاره میشود و گاهی دست و پایم زخمی. گاهی هم آنقدر کند شبیه گاری میگذرد که باید هلش بدهم تا از جایش تکان بخورد و کمرم درد میگیرد.گاهی نشستهام منتظر که بیاید و رد شود اما انگار قرار نیست بیاید.
_لازم است که یاد بگیری سوارش شوی.
_سوارش شوم؟ چطور؟
_ به کاری بپرداز که در همان لحظه مسئولیتش را داری. آنوقت است که نه حرکتش را متوجه میشوی و نه به تو آسیب میزند و نه حوصلهات از نیامدنش سر میرود. همین است تنها چاره آسیب ندیدن از زمان. و مزیتهای دیگر..
_چطور؟
_ایستگاههای مختلف نگه میدارد و مسئولیتهای مناسب را برای انجامدادن دریافت میکنی. فقط انجام میدهی. البته یادآوری کنم ماشین زمان چیزی شبیه تانک جنگی است. شیشه جلو و عقب ندارد. پنجره بغل دارد ولی بلافاصله که از هر محدودهای گذر میکنی تصویر محو میشود و نمیشود تقلا کرد که از پنجره ایستگاه جلو و یا عقب را دید. فقط یک منظره محدود. اوایل ممکن است افسوس بخوریی که چرا شیشه جلو و عقب ندارد. چرا نمیتوانیی افسوس گذشته را بخوری و یا آینده را پیشبینی کنی و یا برنامهریزی کنی. ولی به مرور متوجه میشوی که این بهترین حالت است و فقط گاهی از منظره بیرون لذت میبری. متوجه میشوی بودن کاری است که باید انجام بدهی و سرگرم کاری که باید در ایستگاه بعد تحویل بدهی و کار جدید دریافت کنی. لذت منظره بیرون و مسئولیت انجام کار. همین. بدون هیچ نگرانی و آسیبی..
_چه کسی مسئولیتها را تعیین میکند؟
_سازنده ماشین و خالق منظرههای شیشه بغل. مسئولیت تو بر اساس تواناییها و خلقوخوی تو به تو واگذار میشود.
_پس این یعنی لذت. اما من هنوز در ماشین زمانم مستقر نشدهام .شیشههای جلوی ماشین زمانم هنوز هست.
_باورت که به خالق منظرهها و مسئولیتها درست شود شیشه جلو هم محو میشود. گاهی و بین دو ایستگاه اصلا مسئولیتی نداری فقط باید باشی و از منظره بیرون و حضورت لذت بری تا ایستگاه بعدی.
_پس زمان آنطور هم که میگویند غیر قابل کنترل نیست.
_بله. هر چیزی قابل کنترل است تکنیکش را یاد بگیری مهارش میکنی و قابل استفاده برای خودت. الان فکر نمیکنی بهتر است بعد از آن دوتا خرما کمی انگور بخوری؟
_اوهوم. وقت انگور خوردن و لذتبردن از منظره بیرون است.