هنوز جوری متفاوت قبل از نقطهویرگول زندگی نمیکنم. هنوز روزمرگی ندارم. روتینم بهم خورده. شرایط بحرانی را رد کردهام اما هنوز روتین ندارم. این مسئله باعث میشود نوسان حال داشته باشم. وقتهایی از روز قعر چاه سیاه افسردگیام و لحظاتی نرمال. دارم به روتین جدید فکر میکنم. چرا جدید چون محدودیتهایی دارم. خستگی مفرط و گرگرفتگیِ گاهوبیگاه باعث میشود موقع انجام کار متمرکز کم حوصلگی کنم و کلافه شوم. دامنه حرکت توی یوگا و حنی نشست و برخاست کم است و این باعث میشود گاهی اصلا دلم نخواهد از جایم بلند شوم. اما … اما باید یک روتین بر اساس همین که هستم بسازم؛بدون توقع زیادی.
همین که وبلاگنویسی را شروع کردهام و کمی بیشتر میخوانم فکر میکنم دستاورد خوبی باشد. توی این هفت ماه یادداشتهای روزانه را توی دفتر داشتهام و بخاطر دست چپم تایپ نکردهام هنوز هم خسته میشوم موقع نشستن مستمر پشت میز و دست به سیستم. اما یک چیز را میدانم، حالا میدانم که سخت نگیرم واقعا به خودم سخت نگیرم.