سوتلانا در اولین کتابش جنگ چهره زنانه ندارد از دو حقیقت حرف میزند؛ حقیقت شخص و حقیقت دیگران. حقیقت شخص در صندوقچه اسرارش محافظت میشود و حقیقت دیگران که رنگوبوی زمانه میدهد و رنگ وبوی منافع دیگران و تاییدشان. این دو همیشه هستند و در جدال؛ میگوید که حقیقت دیگران معمولا در دستبهیقهشدنهایشان پیروز است.
به خودم فکر میکنم، منی که رفتهام دستم را زدهام و برگشتهام، منی که دیدهام عدم ثبات دنیا چقدرمیتواند احساس ناامنی بدهد و هر لحظه ممکن است کیسه امنیتم پاره شود و آبش بیرون بریزد و مجبور باشم برای نمردن کیسه را پاره کنم و در آن موقعیت نمانم.
ناخوداگاه مدتی هست که حقیقت خودم را دو سه قدمی جلوتراز حقیقت دیگران میبینم؛ بخصوص در ماههای اول بیماریام. هرچند از روزهای سخت دورتر شدیم فاصله این دو کمتر شده و گاهی حقیقت دیگران برحسب عادت سالیان قبل لباس حقیقت خودم را میکشد و او را عقب میاندازد و با قلدری توی چشمهام نگاه میکند اما همچنان حقیقت خودم بیشتر وقتها جلوی صف ایستاده است.
میدانستم این دو حقیقت وجود دارند و همیشه در جدال هستند اما برایم مهم نبود که کدام برنده میشوند و اصلا متوجه پیامد بحثهاشان نبودم. نمیدانستم که اگر طرف حقیقت دیگران را بگیرم تناهییام پررنگتر میشود. اما تنهایی این ماهها باعث شد بدانم توی این دعوا باید طرف یکی از آنها را بگیرم و آن حقیقت خودم است، اجازه حضور بیشتری به او بدهم و وقتی جلوی حقیقیت دیگران ایستاده دستش را بگیرم و سمت خودم بکشانم. چون فهمیدم تنهایی ما آدمها خیلی عمیقتر از چیزی هست که گفتهاند و نوشتهاند. برای زندهماندن در این تنهایی باید دست حقیقت خودم را سفت بگیرم و حقیقت دیگران را برای خودشان بگذارم چون به کارم نمیآید. چون آنها بیشتر وقتها نیستند و وقتی هم که هستند نمیتوانند باری از دوشم بردارند یا دردی از من کم کنند.
حقیقت خودم دارم این کلمات را مینویسد: خستهام اما ناامید نه. هنوز نتوانستهام با محدودیتهام کنار بیایم. هنوز به زندگی عادی برنگشتهام. اضطرابم به افسردگی تبدیل شده. خشمم وقتی کسی راهکار میدهد بالا میآید. دلم نمیخواهد کسی راهکار بدهد که چکار کنم. من ازجملههای قوی باش، قوی هستی، باید کنار بیایی متنفرم، تا اینجا عالی پیش آمدهای متنفرم. متنفرم.