ثبت روزها شده با چند خط کلیّات

امروز روز کاری خوبی بود. ترس‌هام، پای روی یکی سری از ترس‌هام گذاشتم. نمی‌دانم دقیقا چی بودند.. چی بودند اما فلج‌کننده بودند؛ مانع بودند که بی‌حوصلگی و گُرگرفتگی را بهانه می‌کردم که بک‌تست را درست‌و‌حسابی انجام نگیرم. دو روز است که کار می‌کنم. بک‌تست و فوروارد تست‌ می‌زنم. درست است که فوروارد تست‌هام بیشترشان مطلوبم نیست اما توی بک‌تست بد عمل نمی‌کنم. تا کی می‌خواهم روی این مسئله فوکوس کنم؟ تا وقتی که یاد بگیرم روند کی و چطور تغییر می‌کند و تعداد مثبت‌ها بیشتر از منفی‌ها شود.

توی این هشت ماه حداقل کاری که انجام داده‌ام نوشتن بوده. هر روز نوشته‌ام؟ نه. هنوز دست‌ودلم نمی‌رود که به نوشته‌های این چند ماه نگاهی کنم. می‌ترسم اگر دفترها را باز کنم درد از توی برگه‌هایش بیرون بریزد.

روزها را باید نوشت؛ لحظه‌ها را با جزئیات تصویر کرد. نشد کلیات از روز را که می‌شود حداقل ثبت کرد. هرطور گذشته‌اند. با هر کسی که گذشته‌اند. روزهایی را که ثبت نمی‌کنم انگار از دستم رفته‌اند. روزهایی که نوشته‌ام را سه باز زندگی می‌کنم؛

یک بار همان لحظه، یک بار موقع نوشتن و یک بار هم حین خواندن. اگر بخواهم حساب کنم می‌شود روزهایی را که نوشته‌ام بارها و بارها زندگی کنم؛ به ازای هربار خواندن‌شان.

این است خاصیت نوشتن. اما وقتی توی دفتر یادداشتم تاریخ روزها دو سه روز باهم فاصله دارند یا حتی یک روز غبطه می‌خورم. انگار تاریخ‌های غایب را زندگی نکرده‌ام.

ثبت روز هر چه می‌خواهد باشد حتی کلی و در حد اشاره می‌گوید آن روز حواسم بوده که می‌خواهم چندباره آن لحظات را زندگی کنم و پسندازش کنم برای روزهای در پیش؛ که می‌خواهم باشم و ببینم تا بنویسم‌شان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *